شاید حرفم خیلي پیشپا افتاده به نظر برسه
اما مهمه کسی رو داشته باشی که همیشه
دلش بخواد بدونه روزت چطور گذشته
فقط همین!
شبتون زیبا
شاید حرفم خیلي پیشپا افتاده به نظر برسه
اما مهمه کسی رو داشته باشی که همیشه
دلش بخواد بدونه روزت چطور گذشته
فقط همین!
شبتون زیبا
کوچیکتر که بودیم
هربار كه دفتر مشقمون رو جا ميذاشتيم
معلممون ميگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى"
و ما ميخنديديم و فكر ميكرديم مگه میشه خودمونو جا بذاريم!
بزرگ كه شديم بارها و بارها يه قسمت از خودمون رو جاگذاشتيم
توى يه كافه
توى يه خيابون
توى يه خاطره...
این دنیا چقدر کوچک است
و موجودیت هر کس
!در همان دایره کوچک زیر علامت سوال خلاصه می شود
Soho
چشم و ابروی خشن از بس که میآید به تو
گاه آدم عاشق نامهربانی میشود..! :)
یه شعرای قاسم صرافان عزیز را خوندم، وای وای واااااییییی، الان درحال ریزشم 😃🙃 یکی بیاد جمعم کنه 🤗
♡
:
رد نشو از میان قبرستان، مردهها را تو بیقرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن
.♡
از قدمهای نرم تو بر خاک، تنشان توی قبر میلرزد
دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن
.♡
عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
مردهها خوابشان زمستانی است، زودتر از خدا، بهار نکن
.♡
دلبری را به بید یاد نده، گوشهی زلف را به باد نده
جان من! جان من به مو بند است قبض روح مرا دوبار نکن
.♡
عینک دودیت پر از معناست، چهرهات با خسوف هم زیباست
پشت آن تاج گل نشو پنهان، گل من! با گل استتار نکن
.♡
ظرف حلوا به دست میآیم، چای و خرما به دست میآیم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟ روح من! از خودت فرار نکن
.♡
به خودش هی امید داده کسی روبروی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده، مرد را پیش مرده خوار نکن
.♡
باز کن لب که وقت خیرات است ذکر، شادی روح اموات است
زندگان هم نگاهشان به تو است، شکر و قند احتکار نکن
.♡
در نگاهت غرور میبینم اینقدر بد نباش شیرینم!
سوی فرهاد هم نگاهی کن خسروان را فقط شکار نکن
.♡
دل به چشم تو باختم اما، با غرور تو ساختم اما
آه مظلوم دردسر دارد سر این یک قلم قمار نکن
.♡
روز من هم شبی به سر برسد، صبح شاید به تو خبر برسد
«تا توانی دلی بدست آور» اعتمادی به روزگار نکن
.♡
شعرِ بر روی سنگ را دیدی؟ قبر کن با کلنگ را دیدی؟
چشم روشن! دو روز دنیا را پیش چشمم بیا و تار نکن
.
..
...
آخه آدم چطور و برا چییییییی باید همچین شعری بگهههههه 😃😊😇
رفتیم یه شب رو پشت بوم بخوابیم، هوا محشر! فضا محشر!
روزگار چشم دیدن خوشی مون را نداشت
بارون گرفت!
وسط تابستون آخه؟! :-s
هیچی دیگه جول و پلاسمان را جمع کردیم برگشتیم خونه زیر کولر! :-|
یه خانم،
هرچقدرم که سنش بالا بره
حتی اگه موهاشم سپید بشه
بازم یه دختر کوچولو تو وجودشه
که دوست داره
باباش، عموش، داداشش... بزرگترش؛
بشینه باهاش حرف بزنه
راه و رسم زندگی یادش بده
گاهی بهش اخم کنه و گاهی لبخند بزنه
با صدای مردونه ش
بهش بگه ......... ی من! که یعنی تو متعلق به منی و من خودم هواتو دارم، تو مال منی و منم تکیه گاه تو ام
بهش بگه من باهاتم، رو من حساب کن
باهاش حرف بزنه، و گاهی هم اگه ساکت شد و حرفش نیومد، ازش سوال بپرسه تا حرفا و بعضا و دلگرفتگی هاش یه جا خالی بشه
گاهی هم لابلای همین حرفا، خیلی محو و مبهم و در لفافه،
یه دوستت دارمی چیزی رو کنه
تا دل دختر گرم بشه...
بگه ببین، اگه من چیزی میگم برا خودته، فکرنکنی دارم گیر میدم
بگه من و تو تا همدیگرو داریم، همه چی حله
هرچند که من بزرگترم و تویی که باید حرفامو گوش کنی!
خودشم بدونه باید رییس بازی دربیاره وگرنه که نمیشه اصلا!
شایدم الکی باشه گاهی...
شایدم زندگی و دنیا خیلی پیچیده تره
شایدم این دوتا فقط دلشون به هم گرمه و ارتباط اصلی جای دیگه س
ولی همین دلگرمی هم نباشه خیلی بد میشه
همین دلگرمی باعث میشه دختر نشکنه، خورد نشه
...
و یه دختر هم
همیشه یه دختره
حتی اگه خیلی سنش زیاد تر یشه
و حتی اگه موهاش سپید بشه
..
.
تو را
و مرا
بی من و تو
بن بست خلوتی بس !
هم اتاقی! هم اتاقی!
هم اتاقی؛ برس به دادم…
اونی که دل و دینم رو بُرده؛ خیلی وقته نکرده یادم!
.
هم اتاقی؛ ببین چگونه، سیلِ اشکم شده روونه…
دردِ جانسوزمو به جز تو،
به خدا؛ هیچ کی نمی دونه!
.
هم اتاقی! هم اتاقی!
هم اتاقی؛ برو طبیبِ دلِ بیمارمو بیــار
بهش بگو؛ عاشقش غریبه، مُرده از رنجِ انتظار!
.
هم اتاقی! هم اتاقی!
هم اتاقی؛ برس به دادم…
اونی که دل و دینم رو بُرده؛ خیلی وقته نکرده یادم…
.
.
یادش بخیر........ ♡
نازنین کوچولو، یه دندون جلوش افتاده
دکلمه خوان خوبیه و با حس میخونه، ولی دندونش باعث میشه یکم ادای کلماتش به هم بریزه گاهی.
قرار شد من باهاش خصوصی کارکنم
به مامانش گفتم نسبت به سنش، خیلی قد و قواره ش کوچکتره، جون میده برا نقش حضرت رقیه! برا اربعین اگه میخواید هماهنگ کنم،
گفت نه اربعین میریم یزد، ما مال اطراف یزدیم، و اونجا هم همیشه نقش رقیه یا دکلمه اجرا میکنه
خیلی واقعا خوشحال شدم، خیلی ذوق کردم و گفتم چقدررررر خووووب که استعدادش را پرورش میدید
بعد گفتم من عاشق یزد بودم و هستم، ولی تاحالا قسمت نشده برم یزد...
+ اتفافا شوهرخواهرم خونه سنتی داره
_ نههههههه، من همون زندگی معمول ادم ها را تو بافت سنتی دوست دارم
+ پس شهریور که هوا بهتر شد بیایید بریم خونه خودمون
_🤗 خونتون بادگیر هم داره؟؟
+ بلهههههه
_ نون و ماست محلی هم دارید؟؟
+ بعلهههه😁 اتفاقا بابام خودش دام داره ماست هم درست میکنن
_ وای خداااااا، پس تو برنامه هامون میذارم شهریور یزد!
تعارف کرده یعنی؟! 😁🤔
باران باشد ،
تو باشی ؛
و یک خیابان رویایی
...
به دنیا می گویم
خداحافظ ✋
دور بود و خواستنی