اومدم وبت ولی نشد نظر بدم. گفتم بیام اینجا و حرف بزنم... خیلی وقته دلم یه حرفیدن سیر می خواد... تو که نیستی! لا اقل بذار اینجا یه دل سیر برات بگم...
عجب شعری بود! انگار شاعر برای خود خود ما و اون شب خاطره انگیزمون گفته!
حس یک بودن مبهم بغل بودن تو
دست بردن به هوای تو به سمت تن تو
غلت خوردن طرف حجم تو در تاریکی
دیدن مردمک چشم تو از نزدیکی
...
دیدن مردمک چشم تو از نزدیکی
دیدن مردمک چشم تو از نزدیکی
هنوز خاطرش تازه تازس... صاف و واضح... انگار یک بارهم ورق نخورده ! خورده ! هم من ورق زدمش هم تو... بارها و بارها... ولی با احتیاط. انگار یه بلور نازکه ، انگار یه جواهر با ارزشه و باید با احتیاط تمام بلندش کرد ، ورقش زد ، بهش فکر کرد ، بوسیدش و ...
دارم هرچی به ذهنم می رسه رو می گم... اصلا کاری ندارم هنری باشه یا نه ! من برای صحبت با تو نیازی به آرایش کلام ندارم اصلا ! همونجوری راحت... همونجوری که اون شب بهت از خاطرات سردرگمم گفتم و تو شنیدی و درکم کردی ! همونجور که شبای قبلش هم باهم حرف زدیم و تو هم گفتی از خیلی چیزها... همونطور که آدم با خدا راحته با تو هم ....
دست برداشتن از قعر دعا نیمه شبی
وسط سجده رسیدن به سر خط لبی
سجده بر روی همین فاصله ی ابروهات
دست بردن به دعا توی شب گیسوهات
موندم از همه ی گفتنی ها کدومش رو باید سلکت کرد و نوشت... تاحالا فکر کردی چرا وقتی دوریم از هم انقد کم حرف می شیم؟؟ دلمونم تنگه ولی کلام نمیاد ! می دونی آخه انقد دلتنگی حجمش وسیعه که نمی گنجه... آخه وقتی با همیم لااقل چشمهامون کمک می کنن... بیشتر حرفها رو اونا می زنن و مارو راحت می کنن. اصلا ای کاش زبان نداشتیم و فقط با نگاه حرف می زدیم. اونوقت حاشیه ها هم کمتر می شد! اونوقت مجبور بودیم همدیگرو ببینیم تا بشنویم ! اونوقت لااقل...
آخه حرف که فقط به زبان نیست! حرفهای ما که از ته دله ؛ زبون می خواد ، چشم می خواد ، دست و لمس می خواد ، نزدیک هم بودن می خواد...
آخ اگه از اولش می دونستیم ... پشت دستمونو داغ می کردیم و از راه دور عاشق نمی شدیم !!!
شایدم نه... شایدم همینش قشنگه و خاطراتمونو با ارزش می کنه... شاید...
برم... برم که دیگه دارم فلسفه های عجیب و غریب به هم می بافم! تقصیر نبودنته دیگه... آدم وقتی عاشق می شه و درد دوری می کشه دیوونه هم می شه!!!!
دیگه حرفی ندارم!
دست بردار! بیا در هیجانت باشم
بعد جاری بشوی، در جریانت باشم
غرق تو باشد و مال تو تمام بدنم...
"روزها فکر من این است و همه شب سخنم":
در هوایی که زمین سوء تفاهم دارد
دل من میل "جگر گوشه ی مردم" دارد...
!!!
دور بود و خواستنی