حدود ۱۴سال پیش، یه متنی توی همین وبلاگ نوشتم
این چندروزه خیلی یاد جمله آخرش میکنم👇
http://mazy-maze.blogfa.com/post/42
چندوقته دچار دردهایی شده ام در بدنم
گاهی هم فکر میکنم آخر راه زندگیمه
ولی حس بدی نیست، خوشحال و آرامم
ما معمولا فکر میکنیم آدم ها تو حالت درد، چون چاره ای ندارند، میرن سراغ چاره ساز و خدا را صدا میکنند
ولی من این چندروز گذشته، به یه بُعد دیگه ش دقت کردم
فکرکنم حدیث داریم :
کسی که از بیماری درد میکشه، گناهانش بخشیده میشه و روحش جلا پیدا میکنه
من اینو واقعا دیدم
دیدم که قلبم رقیق و آرام تر شده بود
دیدم که مدام دلم میخواست با خدا حرف بزنم و مناجات کنم
دیدم که یاد اهل بیت و شهدا میفتم
و اینها دلیلش چی میتونه باشه، غیر از نزدیک تر شدن به خدا در هنگام درد و بیماری؟
یه بار دیگه جمله آخر اون پستم را تکرار میکنم:
اعتراف میکنم به اندازه ای که نمیتوان گفت،
درد را دوست دارم!
دور بود و خواستنی