ادامه از پست شماره 1 با همین عنوان
وقتی سهیل اون جمله رو به زبون آورد، انگاری آب یخ ریختند رو سرم ! نگاه تیز و پرسشگرانه م رو بهش دوختم و تو یه لحظه هزار جور فکر کردم! که آخه این وقت شبی......
جلوی پیشروی بیشتر افکارمو گرفت و گفت: "چند نفر دوره اش کرده بودن تو خیابونِ.... (یکی از خیابونای نسبتا خلوت شهر) نامردای بی شرف ! یارو چاقو درآورده بود برا تهدید یه دختر بی پناه ! عوضی نکبت........!! منم اولش نفهمیدم که دختره کیه ولی همین که یکم مشکوک شدم فرز با ماشینم پیچیدم جلوشونو اول اون که چاقو داشت رو لت و پار کردم....."
لاف نبود... سهیل تو کونگفو در حد استادیه، کاراته رو هم تا حدی از خواهرش یادگرفته ؛ در کل یک تنه چندنفرو حریفه.
ادامه داد : "یکی دیگشون اومد جلو دید حریفم نمیشه دیگه سریع سوار ماشین شدن و اون یکی وضع خرابه رو هم هرجوری بود بردن... خاک بر سرها...می تونستم بدتر به حالشون بیارم ولی تا چشمم به مریم افتاد یهو وا رفتم!..."
کلمات آخرو به آرومی گفت و دیگه هیچی... فقط نگاه غمگینشو دوخته بود به مریم که هنوز بی حال سرش روی شیشه ماشین کج شده بود. گفتم "خیلی خب کمک کن ببریمش بالا... طفلک معصوم... آخه بگو این وقت شب تنهایی اونجا چه.........!!!"
لبم رو فشار دادم و بقیه حرفمو خوردم... هرجور بود بردیمش بالا و توی تختخواب خودم خوابوندیمش...
تمام شب مریم تب داشت و هذیان می گفت... و تمام شب سهیل هم پابه پای من بیدار مونده بود. قرار گذاشتیم فعلا درمون خونگی کنیم و اگه بهتر نشد فردا ببریمش دکتر. به مامان مریم هم زنگ زدم گفتم خونه ی ماست و از خستگی افتاد و نخواستم بیدارش کنم و اینا...
خلاصه همه چی رو ردیف کردیم ولی سهیل هرچی اصرار کردم نخوابید. هیچی هم نمیخورد... خیلی مضطرب بود و حالش داغون. شاید اگه من نبودم تمام وقتو گریه میکرد! از این حالش هیچ سر در نمیاوردم!
...
سهیل و مریم از فامیلای نسبتا نزدیکمونند... توی فامیل معروفن به قهر و لجبازی و کل کل! اون اوایل همیشه تا حد دعواهای لفظی هم پیش می رفتن و ما به زور مهارشون می کردیم! تاحالا همیشه فکر می کردم اگه این دوتا تو 1 چیز خیلی با هم تفاهم داشته باشن لجبازیه !! با اینکه خانوادگی خیلی زیاد با هم رفت و آمد دارند و مامان و داداش مریم هم تقریبا عاشق سهیل هستند ولی این رفت و آمدها هیچوقت سردی اون دو رو نسبت به هم کم نکرد... لا اقل ما همه اینطوری فکر می کردیم، و باوجود این فکر ، این رفتار سهیل خیلی دور از انتظار بود!
آخرش طاقت نیاوردم و پرسیدم " آخه تو چته ؟! مگه تو اینطوریش کردی که اینقدر خودخوری می کنی ؟!"
با نگاه پایین انداخته گفت :
" سایه ؛ خراب کردم! " و زد زیر گریه!!
دور بود و خواستنی