مدتی ننوشتم ! همان پیله ی خودم بود ! ننوشتم و بسیار دلتنگ نوشتن بودم ...
در این مدت کتابهای فراوان خواندم و سوژه های مختلف به سراغم آمد آنقدر که از خاطرات هم فراتر رفته و فکر 2-3 رمان همزمان باهم (!) این روزها آرامش برایم نگذاشته ! البته یک داستان- خاطره نوشته ام که بسیار زیبا شده ولی بلندتر از آنست که در این جا ، جا بشود . مانده ام چکارش کنم چون فکر نمیکنم برای کتاب شدن و مستقل بودن هم مناسب باشد. تجربه ای است بین داستانک و رمان ؛ که مرا بیش از پیش آماده ی ورود به عرصه های تازه و راههای نرفته کرد... شاید بعدها یک کتاب چند اثر از من چاپ بشود که یکی ش این باشد !!!!
برای رمان نویسی هم دارم خوب پیش می روم. اینروزها مدام مشغول مطالعه انواع رمانها (فقط سر و ته رمانهای قبلا خوانده شده !) و تفکر درباره چگونگی شروع و پایان و سیکل داستان و فراز و فرودهایش هستم. حتی شاگرد هم برایم رسیده !!!!! شاگردی که می تواند استادم تلقی شود چون بخاطر او هم که شده می خواهم قوی قوی کار کنم. پس برای رمان نویسی ام هم آینده ای روشن را تصور می کنم !!!!!!
پی نوشت :
اینقدر گلهای باغچه مان زیبا شده اند که نگو ... شاید همین حس نوشتن را بیشتر می کند. امروز هم یک گل زرد به رویم شکفته ! من عاشق گل زردم .
دور بود و خواستنی