یه خانم،
هرچقدرم که سنش بالا بره
حتی اگه موهاشم سپید بشه
بازم یه دختر کوچولو تو وجودشه
که دوست داره
باباش، عموش، داداشش... بزرگترش؛
بشینه باهاش حرف بزنه
راه و رسم زندگی یادش بده
گاهی بهش اخم کنه و گاهی لبخند بزنه
با صدای مردونه ش
بهش بگه ......... ی من! که یعنی تو متعلق به منی و من خودم هواتو دارم، تو مال منی و منم تکیه گاه تو ام
بهش بگه من باهاتم، رو من حساب کن
باهاش حرف بزنه، و گاهی هم اگه ساکت شد و حرفش نیومد، ازش سوال بپرسه تا حرفا و بعضا و دلگرفتگی هاش یه جا خالی بشه
گاهی هم لابلای همین حرفا، خیلی محو و مبهم و در لفافه،
یه دوستت دارمی چیزی رو کنه
تا دل دختر گرم بشه...
بگه ببین، اگه من چیزی میگم برا خودته، فکرنکنی دارم گیر میدم
بگه من و تو تا همدیگرو داریم، همه چی حله
هرچند که من بزرگترم و تویی که باید حرفامو گوش کنی!
خودشم بدونه باید رییس بازی دربیاره وگرنه که نمیشه اصلا!
شایدم الکی باشه گاهی...
شایدم زندگی و دنیا خیلی پیچیده تره
شایدم این دوتا فقط دلشون به هم گرمه و ارتباط اصلی جای دیگه س
ولی همین دلگرمی هم نباشه خیلی بد میشه
همین دلگرمی باعث میشه دختر نشکنه، خورد نشه
...
و یه دختر هم
همیشه یه دختره
حتی اگه خیلی سنش زیاد تر یشه
و حتی اگه موهاش سپید بشه
..
.
تو را
و مرا
بی من و تو
بن بست خلوتی بس !
دور بود و خواستنی