۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه
عدد کمی نیست!
فاصله
هرچقدر میخواهد باشد،
تو فقط نگاهم کن!
۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه
عدد کمی نیست!
فاصله
هرچقدر میخواهد باشد،
تو فقط نگاهم کن!
قسمتی از شاهکارهای امروزم:
۱. آماده کردن کلی هویج برای هویج پلو با دو مدل رنده
۲. درست کردن کلی سیب زمینی سرخ کرده و بامیه برای ناهار
۳. گرفتن آب هویج و سیب
۴. درست کردن کلی مربای سیب و کلی کمپوت سیب
۵. تهیه یه دبه پیاز ترشی
۶. و شستن یه عاااااالمههههه ظرفففففف بعد هر شاهکارم!
درحال حاضر حس یک عدد آدم فلج توانخواه را دارم... 🥵😵💫🥴
فقط بتونم بخوابم... 🤲
همونجا سر میز خوابم برده بود،
شاید از گردن درد بیدار شدم
چشمام باز شد روی دل و روده ی کیس که بیرون ریخته بودم
هووووووففففف
پدرم دراومد آخرشم نفهمیدم اشکال از کجاست
چشم چپم نیمه بسته بود هنوز
آخ کنان گردنم را پیچ دادم
_این شال چیه؟؟ شال نداشتم سرم 🤔
+ بیدار شدی؟
با وحشت ازجام پریدم و زل زدم به سمت صدا !
_تو اینجا چیکار میکنییییییی؟ 😶😳
+ گفتم که یه روز میام خونتون😉
_چطوری اومدی تووو؟😶😳
+ دیگه خواب بودی، هرچی زنگ زدم بیدار نشدی، منم مجبور شدم خودم بیام🙃
_خیلی بیجا کردی مجبور شدی خودت بیای! یعنی چیییییی!!!! از کجا اومدییییی
اصلا میدونی اگه الان بابام برسه ببینه تو اینجایی چی میگه؟!!! 🤬
و در همون لحظه...
بابا از دستشویی بیرون اومد و همونطور که داشت دستهاشو با حوله خشک میکرد، اول به حسین و بعد به من نگاه کرد و گفت: بیدار شدی؟؟ معلومه خیلی خسته ت کردا، به حسین جان گفتم بیاد یه نگاه بندازه سیستمو درست کنه، تجربه ش زیاده....
من خیره به حسین: 😶😶😶😶😶
حسین با شیطنت: 😊😚😉😁
.
.
پ ن ۱: این ایموجی نویسی، آفت نوشتنه، ولی خب نامردا، کارو در میارن😑 تو وقتم صرفه جویی میشه😁
پ ن ۲: چندسال پیش از اولین پست های سوهو تو همین وبلاگ :
https://mazy-maze.blogfa.com/post/23
کاربردش برای این خاطره دقیقا به جاست😉
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می رود، ارادت اوست
.
.
پ ن : یه سری از پست هامم برای خودم ۱۰،۲۰ تا کامنت میزنه، ولی جلو جمع صفر مطلق! عجبا 😃
بسم الله
موهام را کوتاه کوتاه کردم! هرچه لباس اضافی بود بخشیدم رفت. گردوخاک خانه را گرفتم و لباسهای گشادشده را درز گرفتم! از همه اضافه ها گذشتم تا زندگیم بیشتر سامان یابد.
ورزش هم که میکنم حالم بهتر است... عرق میکنم و چرک و چربی های انباشته کم می شود.
هنوز اما چیزهایی هست برای کم کردن, ترک کردن, کوتاه کردن... برنامه هایی دارم, برای کاستن قرض و دین هایم, نمازو روزه های قضایم, وزنم, خوابم و...
اما یک چیز دیگر هست که هنوز ازمیان نرفته, حتی کم هم نشده, هرچه کوچکش میکنم باز از یک جایی سرمیکشد توی زندگیم, آشوبی به پاکرده بیاوببین... این خودِ بیخودم را میگویم! آمده وسط معرکه نشسته نمی گذارد با زندگیم و خدایم راحت باشم. خلوت آدم که خراب باشد, همه چیز خراب است.
کار این راهم که تمام کنم, دیگر وقت آن است که بنشینم و پا روی پا بیندازم و یک نفس راحت بکشم...
. .
آخ که دلم چند جرعه قرآن می خواهد... می گویند آرامبخش و نشاط آور است!!
خدایا کمی برایم حرف می زنی؟؟؟
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر ، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
قاسم صرافان
خونشون تو یکی از مناطق ضعیف و خفن شهر بود، وقتی بهش گفتم : اوه! من تاحالا اونطرفا نیمدم، سریع گفت: ولی ما تو باکلاس ترین محله ش هستیم! توی دلم خندیدم که یعنی اونجا باکلاسش چه شکلی میتونه باشه! و بهش گفتم: عهههه اسمش چیه؟ گفت: ما کنار پارک آزادی هستیم!
این جمله با من موند... سالها بعد از او هم موند... ولی هربار که سعی کردم، روی نقشه ای، تو مپی، جایی، پارک آزادی را پیدا کنم... نشد که نشد! حتی توی اینترنت سرچ میکردم ولی پیدا نمیکردم...
فکر میکردم حالا که گفته باکلاس، لابد یه پارک بزرگیه مثل لاله یا قلمستان مثلا!
گاهی هم فکر میکردم شاید یه اسم الکی گفته!
هرچه بود، چندین سال گذشت...
خیلی وقته از همدیگه خبر نداریم، ولی هنوز شماره ش کاملا در خاطرم هست...
شماره ای که یه بار گفت میگم حفظش کن، و همون موقع حفظ شدم برای همیشه...
شماره ش را به نام فامیل ذخیره کردم که گاهی چشمم بهش بیفته. چند وقت قبل هم وارد شاد شد! که یعنی الان بچه مدرسه ای داره :))
...
چندوقت قبل، وقتی داشتم تو نشان تو همون محدوده دنبال مکانی میگشتم، یهو به سرم زد بنویسم پارک آزادی!
عجیب بود که پیداش کرد!!!! خیلی هم نزدیک بود به اون جاهایی که الان دیگه رفت و آمد داشتم....
چندشب بعد که اون اطراف کار برام پیش اومده بود، بعد اتمام کارم، حدود ساعت۱۱شب، به دلم افتاد برم پارک آزادی و خونشون را پیدا کنم، بهتره بگم خونه پدرشون!
تو نشان زدم و با کوچه پس کوچه راهنماییم کرد، انتخاب سختی بود، به دیوانگی می ماند! اون وقت شب اون محله از شهر! شیشه های ماشین را دادم بالا و بسم الله گفتم و رفتم....
خونشون را همون سالها، یه عکس ازش دیده بودم، از طبقه بالا عکس گرفته بود و روبه پارک، خونه ۳طبقه آجرنما بود
هیچ دلیلی برای رفتن نبود غیر از دلی که میخواست یه معمای قدیمی را کشف کنه...
رفتم و رسیدم به پارک، و برعکس چیزی که فکر میکردم، کوچک بود، شلوغ بود و پر از خانواده! صمیمی و محلی! جرات پیدا کردم و شیشه را پایین کشیدم تا بهتر ببینم... دور پارک یک دور افتخار زدم :)) با چشمی که به منازل اطرافش بود... تعداد زیادی خونه ۳طبقه آجرنما اونجا بود! همه چشمشون به من بود که دنبال چی میگردم...
با خودم گفتم شاید اونم بین این همه هست و بچه هاشو آورده پارک بازی! با خودم گفتم کاش فقط میدیدم چه شکلی شده... ولی اگه حتی همديگه را میدیدیم و میشناختیم، حالا دیگه هیچ کاری نمیشد کرد؛ غیر نگاه!
آخرش کاملا بی نتیجه، از اون محله برگشتم!
فقط این دل تنگم، انگار بعد ۱۵ سال آرام تر شد ♡
سلام
معلومه که سرودن شعر خوب و مفهوم دار، میتونه خیلی سخت باشه
ولی توی این روزهای محرم وقتی خوب به اشعار مداح ها دقت میکردم
متوجه شدم که مدیحه سرایی حتی از شاعری هم سخت تره
و چقدر شنیدن بعضی از این غمنامه ها آدمو منقلب میکنه!
و چقدرررر بعضی کلمات جادویی و اهورایی هستند♡
میگفت که:
از کودکی سقا بودی////........ دریا دریا زیبا بودی ///...زیبا ترین دریا بودی////..
سقای زیبای دریا بودی!
.
.
خدا رو شکر که امسال محرم زنده بودیم و لذت بردیم
لذتی که با حتی با کلمات جادویی هم قابل وصف نیست!
:
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
شاید همان امید عملی باشد !
تمدید
همیشه خوشحالم می کند ؛
به خصوص اگر
با او بودن تمدید شود... ♡
دور بود و خواستنی