۱۳۸۹/۰۸/۲۲ - 2:53 AM - S i r e n -
شبانگاهان تا حریم فلک چون زیانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله ی سازم
دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یک دم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد
خوشا ای دل بال و پر زدنت ، شعله ور شدنت ، در شبانگاهی
به بزم غم ؛ دیدگان تری ، جان پر شرری ، شعله ی آهی
بیا ساقی تا به دست طلب گیرم از کف تو جام پی در پی
به داد دل ای قرار دلم ، نوبهار دلم ، می رسی پس کی ؟
چو آن ابر نوبهارم من ، به دل شور گریه دارم من
می توانم آیا نبارم من ؟!
دور بود و خواستنی