اولاً بگویم این پیله که همین ابتدا بر کلام اینجانب جاری گشت، نه آن پیله است که مضمونش گیر سه پیچی است که با هیچ پیچ گوشتی نیز باز نگردد که اصلـا و ابدا ما استعدادش را نداریم! باری پیله ای که در نظرمان است، دیواره ایست شبیه تارعنکبوت که دورتادور مغز و قلبمان کشیده می شود و مدتی مارا منحصر می کند به یک زندگی کِرمی تا خداوند جل جلاله فرجی در کارمان حاصل کرده و این حقیر را اگر شایسته باشم به پروانگی برساند...
باری، اگر از خصوصیات پیله هم بیشتر خواسته باشید دانستن، باید گفت آنجا یخ بندانی ست در حد مناطق مرتفع سیبری و ویرانی ای ست در حد شهر محو شده از روزگار، آتلانتیس و رکودی در حد بحران اقتصادی اخیر دنیا و تاریکی ای در حد مناطق کشف نشده ی غارهای چند میلیون ساله و ...!
علی ای حال لازم به ذکر است که این پیله ی این بارمان با همه بارها توفیری اساسی داشته و این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست که راحت بتوان با آن کنار امد و در این میان دلم می سوزد برای آنان که دلی به ما و هم صحبتیمان خوش کرده اند و امیدی جز خداوند (یعنی امید به بودن همین حقیر) در دل خود پرورانده اند؛ که با آنکه این گردبادهای پیله ی ما سوزَش گهگاه به پر دل آنها می گیرد، باز چه سخت است تحمل این یخ بندان جهنمی!
مع هذا این نکته را متذکر شوم که اگرچه از من ِ کِرمی ضعیف تر پیدا نخواهد شد در ایام پیله و باز اگر چه سخت تر از حال و روز ما کسی نخواهد داشت، لیکن به رسم خوی نیکو و اِندِ مراممان ، اگر دوستی را رنجاندیم، تا حد امکان مقدمات بخشایش را فراهم آورده و دلجویی خواهیم نمود (تاکید می کنم تا حد امکان!) و اگر هم نتوانستیم از پس این مهم برآییم ؛ باز هم به رسم خراب رفاقت بودن و اینا از هم اکنون عذرخواهی نموده و عفو از محضر آن بزرگواران خواستاریم... باشد که مورد رحمت قرار گیریم.
امضا؛ اینجانب- اوایل فصل خزان سنه ی ۱۳۸۹ خورشیدی !
دور بود و خواستنی