کنار دریا
کنار تو
لب دریا
لب تو
غرق ام کن ...
مهدی نیکبخت
- تشنمه !
- باشه عزیزم بشین همینجا تا برات یه چیزی بیارم.
من اما ؛ می ایستم به تماشای آکواریوم کوچک اما زیبایی که نور طلاییش در تاریکی سالن جلوه ای خاص به آرک بالای خود بخشیده...
ماهی کوچکی را از پشت شیشه نوازش می کنم و او با حرکت دست من به این سو و آنسو می رود؛ چه زیبا می رقصد میان آب... چه زیبا حس گرفته مانند عروسی که خیال دیوانه کردن دامادش را به سر دارد. فکرم گرم عشقبازی ماهی با دستم است که دستی می خزد حوالی کمرم! و یک دست دیگر آرام آرام جلوی رویم ظاهر می شود با جامی بلورین. کم کم تمام تنم احاطه می شود توسط یک تمامیت گرم... یک وجود آرام بخش. چشمانم را می بندم و غرق یک زلالی ناب می شوم. بوی از درون جام می پراکند در تمام مغزم... فکر می کنم به زنگ ارغوانی شفافش... و احساس می کنم که خیس می شوم... صدای آب پخش می شود در گوشم؛ طوریکه هیچ صدای دیگری نمی شنوم... هیاهویی دورم را می گیرد... ماهی کوچک پیش رویم می رقصد و ماهیان دیگر خیره خیره نگاهمان می کنند... سقف را که می بینم طلایی است و می لغزد و می رقصد با آواز آب... دامن پرچینم را در آغوش آب رها کرده و با ماهی به میان آبهای طلایی می رویم... صحنه ی طلایی پر زرق و برق، عطری که به مشام می رسد، صدای روح نواز آب؛ همه چیز مستم می کند... باز شروع می کنیم به رقصیدن... من ؛ و ماهی کوچک طلایی - که البته دمش مانند یک دامن سیاه پرچین است - . دست به دست ماهی می دهم و می رقصم... باله می رقصیم – رقص عروسان دریا- او پشت سرم و من از پیش روی او، با چشمان بسته انگار روی ابرها راه می روم... حسی عجیب است و دوست داشتنی. دیگر اما بال ماهی نیست که مرا می کشاند به هرسو... دستی دیگر است... دستی گرم و خواهش خیز ! دستی به شیرینی عسلی که هیچگاه دلت را نمی زند! دستی که تمام آرامش را هدیه می دهد... دستی که ناگهان تو را می کشد به اعماق آغوشش و حتی این ناگهانیش هم برایت زیباست... دستی که تنت را آشنایی دیرینه است و تو را به خود می آورد با فشاری ملیح که سعی دارد صورتت را برگرداند......
چشمم باز می شود به چشمانی عطشناک...
- کجایی گلکم ؟؟؟
- غرق شده بودم انگار ! اما نه ؛ ...
کلامم لای نگاهی گم می شود که تشنگیم را روسفید کرده! جرعه ای از جام می نوشد، چشمش به من است و رد نگاهم را که می گیرد، در لبهای خودش می یابد!
توان مقاومتم نیست در برابر موج های سرکش نامرئی میانمان! لبهاش چه حالی گرفته... غرقم می کند ./
دور بود و خواستنی