یکی از همکاران جوانمون که بنظر خیلی هم نجیب میاد را دیدم خیلی به یکی دیگه از همکاران دخترمون میخوره! گفتم بذار یه قدم خیری بردارم😁
یه بار که کسی دور و برمون نبود و درحد چنددقیقه وقت بود، رفتم پیشش
گفتم یه موضوعی رامیخواستم بهتون بگم😬🥵
البته که واقعا خیلی سخت بود
طرف داره درس قضاوت میخونه و هرلحظه احساس میکردم الان میگه متهم از خودش دفاع کنه!😁😅
هرجور بود یه مشت حرفای مزخرف قاطی هم کردم، مثلا گفتم به من خیلی میگن دختر خوب بهشون معرفی کنم ولی من دوست دارم اونی که میشناسم را به شمایی که میشناسم معرفی کنم تا درواقع شماها همچنان همینجا همکاری تون ادامه پیدا کنه و ....
یهو گفت متوجهم، منظورتون ازدواج درون سازمانیه!!!!😶🤐
دیدم انگار اون بدبختم هول شده و داره اراجیف میگه
خلاصه یکم مغزشو با حرفام تیلید کردم و ...🤭
بعد یه جا اومد فضا را تلطیف کنه، گفت بله شما هم مثل مادر من!
منو میگی...😱 میخواستم هرچی فحش بلدم را بهش بدم! دیگه خودمو کنترل کردم و گفتم: البته من جای خواهرتونم☺️
طرف یهو فهمید چه گافی داده برای اولین بار رو در روی من بلند خندید! البته یکم بلند، نه خیلی!
بعد گفت من چون با مامانم خیلی رفیقم اینو گفتم......
.
..
خلاصه تهش نفهمیدم طرف چیکاره س!
> برادرمه؟ پسرمه؟ رفیقمه؟ خواستگاره؟ زیادی هول شده؟ همه موارد؟؟؟
.
ولی من تا چندساعت بعدش خیلی هیجان زده شده بودم؛ انگار قاضی را راضی کرده باشم😉😃
دور بود و خواستنی